سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رهایم کن....بگذار آزاد باشم

کاش قلبم درد پنهانی نداشت

    چهره ام هرگز پریشانی نداشت

        کــــاش برگ  آخر تقویم عشق

            خبر از یک روز بارانی نداشت

                کاش می شد راه سخت عشق را

                    بی خطر پیمود و قربانی نداشت

                        کاش میشد عشق را تفسیر کرد

                            دست و پای عشق را زنجیر کرد


نوشته شده در شنبه 92/6/9ساعت 11:37 صبح توسط گمنام نظرات ( ) |

می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنهـ

بهـ همهـ

یکی مثل تو می داد . /


نوشته شده در شنبه 92/6/9ساعت 11:36 صبح توسط گمنام نظرات ( ) |

آدمــها کنــارت هستند . . . تا کـــی؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند


از پیشــت میروند یک روز . . . کدام روز ؟ وقتی کســی جایت آمد


دوستــت دارند . . . تا چه موقع ؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای


دوســت داشـتن پیــدا کنـند


میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه ! نه . . . ! فقط تا وقتی که نوبت


بــــــازی با تو تمام شود. . . و این است بازی باهــم بودن . . .


نوشته شده در شنبه 92/6/9ساعت 11:34 صبح توسط گمنام نظرات ( ) |

uعزیزم؛؛؛

علاوه بر اینکه جات اصلا خالی نیست!!!
سر اینکه کی جات بیاد دعواست...:)))


نوشته شده در سه شنبه 91/7/18ساعت 8:19 عصر توسط گمنام نظرات ( ) |

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت
می خواهم ازدواج کنم پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟
مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند پدر ناراحت شد
صورت در هم کشید و گفت من متاسفم به جهت این حرف که می زنم
اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو
مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت
مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم مادرش لبخند زد و گفت
نگران نباش پسرم تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی
چون تو پسر او نیستی!!!!!!


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 12:27 عصر توسط گمنام نظرات ( ) |



کد قالب جدید قالب های پیچک